make/pull a face

شکلک درآوردن

The boy pulled a face to make the other students laugh.

پسر شکلک درآورد  تا دانش آموزان دیگر بخندند.


keep a straight face

جلو خنده خود را گرفتن / خود را جدی نشان دادن

Their biggest challenge was to keep a straight face during the presentation ceremony

بزرگترین چالش آنها این بود که در مراسم معرفی چهره خود را جدی نگه دارند


put on a brave face

تظاهر به اینکه همه چیز خوبه

He felt disappointed but he tried to put on a brave face

او احساس ناامیدی کرد اما سعی کرد تظاهر کند به اینکه همه چیز خوبه


take sth at face value

پذیرفتن چیزی از روی ظاهر آن،

We bought the tickets at face value.
ما بدون فکر بلیت ها را تهیه کردیم

on the face of it

در ظاهر

On the face of it, it seems like a bargain, but there are hidden costs.

در ظاهر، به نظر می رسد یک معامله است، اما هزینه های پنهان وجود دارد.


face to face

حضوری

can we have a face-to-face meeting

آیا می‌توانیم یک ملاقات حضوری داشته باشیم؟


keep your hair on

کنترل کردن خود

Keep your hair on. We’ll get there on time.

آرامش خود را حفظ کنید. ما به موقع به آنجا می رسیم.


tearing/pulling her hair out

بسیار نگران و مضطرب بودن

 

We’ve been tearing our hair out trying to decide what to do.

ما بسیار نگران بودیم برای تصمیم گیری کردن.


not to turn a hair

اهمیت ندادن

 

I was expecting him to be horrified when he heard the cost but he didn’t turn a hair

انتظار داشتم با شنیدن هزینه ها وحشت کند، اما اصلا اهمیت نداد


at each other’s throats

به جان هم افتاده

 

It was a very dramatic trial, with the prosecutor and the defense attorney constantly at each other’s throats.

این یک دادگاه بسیار دراماتیک بود که دادستان و وکیل مدافع مدام  به جان هم می افتادند


make a clean breast of it

اعتراف کردن به کاری برای رفع عذاب وجدان

Julia finally made a clean breast of it and admitted that she had stolen the money

جولیا بالاخره یاعتراف کرد که پول را دزدیده است


breathing down his neck

سرک کشیدن در کار کسی از نزدیک

 

The cops were breathing down our necks.

پلیس ها از نزدیک در کار ما سرک  می کشیدند.


a real pain in the neck

عذاب، دردسر، ( آدم ) مزاحم

 

That child is a real pain in the neck.

اون بچه یک مزاحم واقعی است

 


to give sb the cold shoulder

کسی را تحویل نگرفتن / بی محلی کردن

 

She was so upset that she gave him the cold shoulder for the whole weekend

او به قدری ناراحت بود که تمام آخر هفته را به او بی محلی میکرد


get it off your chest

هر چه می خواهد دل تنگت بگو/حرفی را که رو دلت مونده را بزن

 

I had spent two months worrying about it and I was glad to get it off my chest.

من دو ماه را صرف نگرانی در مورد آن کرده بودم و خوشحال بودم که خودم را خالی کردم

 

کاری از: پریان علی عسگری

آکادمی زبان انگلیسی محمدرضا توسلی