making do

کنار آمدن با نبودن چیزی

We didn’t have cabinet so we made do with boxes .
ما کابینت نداشتیم و کارخود را با جعبه ها راه انداختیم

give it a shot

امتحان کردن چیزی

 I’m not usually much good at online games, but I’ll give it a go.

من خیلی در انجام بازی های انلاین خوب نیستم اما این را امتحان میکنم .


to be on the safe side

برای اطمینان بیشتر

I’m sure it won’t rain, but I’ll take a raincoat (just) to be on the safe side.

مطمعنم که باران نمیاد ولی من برای اطمینان بارانی ام را باخود میبرم


get to the bottom of

ته توی چیزی را درآوردن 

The detective doesn’t know who did the robbery yet, but they promised to get to the bottom of it.

کارآگاه هنوز نمی‌داند چه کسی این سرقت را انجام داده است، اما آنها قول داده‌اند که به ته توی ماجرا را دربیاورند.


come to light

آشکار شدن

Fresh evidence has recently come to light that suggests that he didn’t commit the murder.

اخیراً شواهد جدیدی به دست آمده است که نشان می دهد او مرتکب قتل نشده است.


shed/throw light on something

آشکار کردن

no one could shed any light on the mysterious car accident

هیچ کس نتوانست این تصادف مرموز را روشن کند


light at the end of the tunnel

روزنه امید

 It’s been a hard few months, but we’re finally beginning to see the light at the end of the tunnel.

چند ماه سخت گذشت، اما ما بالاخره روزنه نوری دیدیم.


in my bag

تو مشتمه

Once we’d scored the third goal, the game was pretty much in the bag

وقتی که گل سوم را زدیم بازی تقریبا در مشتمان بود .


the answer to my prayer

چیزی که دقیقا میخواستید

. The job was an answer to my prayers.
. کار اجابت دعای من(دقیقا آنچه میخواستم) بود.

wave a magic wand

تغییر دادن یک موقعیت بد به خوب

 I can’t wave a magic wand and change what happened.

من نمی توانم عصای جادویی را تکان دهم و آنچه اتفاق افتاده را تغییر دهم.


tie up a few loose ends

تمام کردن کارهای ناکامل

 We’ve nearly finished, but there are still a few loose ends to be tied up

ما تقریبا نزدیک انتها هستیم تعداد کمی کار ناکامل وجود داردکه باید آنهارا کامل کنیم


fall into the place

در جای درست بود و رضایت بخش بودن چیزی

If you plan the project well, then everything should fall into the plan.
اگر پروژه را به خوبی برنامه ریزی کنید، پس همه چیز درجایگاه درست خواهد بود

pick up the pieces

تبدیل موقعیت بد به موقعیت خوب یا خود را جمع و جور کردن

After her new business went bankrupt, she picked up the pieces and started again.

پس از ورشکستگی کسب و کار جدیدش، او خود را جمع و جورو دوباره شروع کرد.

 

 

کاری از: پریان علی عسگری

آکادمی زبان انگلیسی محمدرضا توسلی