considerable distance / long distance / short distance from

فاصله دور / فاصله زیاد /فاصله نزدیک

We’ve come a long way, and gone a great distance

ما راه زیادی را پیموده ایم و مسافت زیادی را طی کرده ایم

 

He received a long-distance phone call from his girlfriend in Colorado

او یک تماس تلفنی از راه دور از دوست دخترش در کلرادو دریافت کرد

 

“The museum and the park are situated in a short distance from each other.”

موزه و پارک در فاصله کوتاهی از یکدیگر قرار دارند.

 


within commuting /walking distance

در فاصله کم/ در چند قدمی

Her job is within walking distance of her school.

شغل او در چند قدمی مدرسه اش است.

Many people also work in the capital region, which is within commuting distance.

بسیاری از مردم نیز در منطقه پایتخت کار می کنند که در فاصله نزدیک است.


cover/travel (a distance of ) kilometers

طی کردن … کیلومتر

We’ve already covered about 300 kilometers this morning.

امروز صبح حدود 300 کیلومتر را طی کرده ایم.


far-off places / flung places

جای دور / مکان دور افتاده

Yet nowadays, these trade fairs seem to happen in far-off places.

اما امروزه به نظر می رسد که این نمایشگاه ها در مکان های دور برگزار می شوند.


at close range

در فاصله نزدیک

He was shot in the head at close range

او از فاصله نزدیک از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت


neighboring town/country/area

شهر

In these cases help is obtainable from a neighboring town or city

در این موارد کمک از یک شهرستان یا شهر همسایه قابل دریافت است


low prices

قیمت پایین

The towels felt quite basic (not luxurious), but deliver good quality at a low price.

حوله ها کاملاً ابتدایی هستند (لوکس نیستند)، اما کیفیت خوبی را با قیمت پایین ارائه می دهند.


low wages

دستمزد پایین

Young employees are apparently annoyed at what they get as low wages.

کارمندان جوان ظاهراً از دستمزد پایینی که دریافت می‌کنند آزرده خاطر هستند.


small quantities

مقدار بسیار کم

 

A very small quantity of coal is being exported.

مقدار بسیار کمی زغال سنگ صادر می شود.


small numbers

تعداد کمی

It claims they benefit only a small number of sufferers.

این ادعا می کند که آنها فقط به تعداد کمی از مبتلایان سود می دهند


small increase

افزایش جزعی

even the small increase in CO in your Hemoglobin can cause death

حتی افزایش اندک CO در هموگلوبین شما می تواند باعث مرگ شود


small amounts

مقدار کمی

They eat small amounts of protein, mostly from fish, and a large amount of vegetables and cereals.

آنها مقدار کمی پروتئین، بیشتر از ماهی، و مقدار زیادی سبزیجات و غلات می خورند.


on a large scale

در مقیاس وسیع

Cotton cultivation was now attempted on a large scale.
اکنون کشت پنبه در مقیاس وسیع انجام می شد.

on a small scale

در مقیاس کوچک

He’s in business on a small scale.

او در مقیاس کوچک در تجارت است.

 


large scale map

نقشه مقیاس بزرگ

It was an enormous, large-scale map made up from day to day as the advance went on.

این یک نقشه عظیم و در مقیاس بزرگ بود که هر روز با پیشرفت پیشروی ساخته می شد.

 


little+ adjective = صفت حالت دوستانه به خود میگیرد

مثال

dear little dog

سگ کوچولو عزیزم

little همچنین به معنای جوان و بی اهمیت نیز میباشد

my little brother

برادر عزیزم

this is a little problem

این یک مشکل کوچک است


make a small talk

گپ زدن

when we see our friends we usually go to a cozy café and start making small talks

وقتی دوستانمان را می بینیم معمولاً به یک کافه دنج می رویم و شروع به گپ زدن می کنیم


fat book

کتاب قطور

would you pass on this fat book

میشه این کتاب قطور را دست به دست کنید


slim book

کتاب نازک و کم حجم

The slim book is entirely devoted to Beethoven’s “Eroica” Symphony.

این کتاب کم حجم کاملاً به سمفونی «Eroica» بتهوون اختصاص دارد.


fat person

فرد چاق

I think I’m absolutely fat I should lose some weight

فکر می کنم کاملا چاق هستم باید کمی وزن کم کنم


slim person

فرد لاغر

look at the dress the slim girl is wearing that

به لباسی که دختر لاغر اندام پوشیده است نگاه کنید


plump person

فرد تپل

The plump man is passing by, is my teacher

مرد چاق در حال عبور است، معلم من است


skinny person

لاغر

She is skinny, I suppose he is a fashion model

او لاغر است، فکر می کنم او یک مدل است


painfully thin person

به شدت لاغر

due to drought, many people are painfully thin

به دلیل خشکسالی، بسیاری از مردم به طور دردناکی لاغر هستند


a great deal of sth ( for uncountable things)

مقدار زیادی از چیزی

he’s got a great deal of energy, and he’s not afraid to fail

او انرژی زیادی دارد و از شکست نمی ترسد

I have spent a great deal of time researching this topic.

من زمان زیادی را صرف تحقیق در مورد این موضوع کرده ام.


major و minor معمولا با کلماتی مرتبط با مشکل یا مساعل به کار میرود

به مثال های زیر توجه کنید

 

miner/major difference

تفاوت جزئی/عمده

there is a miner/major difference between these 2 materials

یک تفاوت جزئی/عمده بین این 2 ماده وجود دارد

 

 

minor/ major change

تغییر کم/ تغییر زیاد

this minor/major change was noticeable

این تغییر جزئی/عمده قابل توجه بود

 

 

minor/major effect

تأثیر جزئی/عمده

The system is estimated to have a minor/major  effect on the mobility of pedestrians and cyclists.

تخمین زده می شود که این سیستم تأثیر جزئی/عمده بر تحرک عابران پیاده و دوچرخه سواران داشته باشد.

 

 

minor /major difficulty

مشکلات جزئی/عمده

You jump to conclusions, get stressed by minor difficulties and problems, and question yourself.

زود نتیجه می گیرید، به خاطر مشکلات جزئی استرس می گیرید و خودتان را زیر سوال می برید.

minor /major factor

عامل بی اهمیت/ عامل پراهمیت

The country’s huge mineral reserves are a major factor behind its economic strength.

ذخایر عظیم معدنی این کشور عامل اصلی قدرت اقتصادی آن است.


minor /major issue

مساله غیر مهم/مساله مهم

But there were no major issues to talk over it

اما هیچ موضوع مهمی برای صحبت در مورد آن وجود نداشت

 

 

 

کاری از : پریان علی عسگری

آکادمی زبان انگلیسی محمدرضا توسلی