make friends

دوست شدن / دوست پیدا کردن

He has made friends with the kids on the street.

او با بچه هایی که در خیابان میبیند  دوست میشود


strike up a friendship

شروع یک دوستی

They strike up a friendship and quickly fall in love.

آنها با یکدیگر دوست شدند و خیلی سریع عاشق هم شدند


form/develop a friendship

ایجاد کردن یک دوستی

They form a friendship and spend their time hanging out together by the pool.

آنها با هم دوستی برقرار می کنند و وقت خود را با هم در کنار استخر می گذرانند.


cement friendship

تقویت دوستی

They’re keen to cement the relationship as you get more successful,

آنها مشتاقند تا زمانی که شما موفق تر می شوید رابطه را تقویت کنند،


spoil relationship

خراب کردن دوستی

His jealousy spoiled their relationship, and she left him after a few months.

حسادت او رابطه آنها را خراب کرد و پس از چند ماه او را ترک کرد.


friendship grows

بهتر شدن دوستی / تحکیم دوستی

The friendship grew over several meetings.

این دوستی طی چندین جلسه افزایش یافت.


close/special friends

دوست صمیمی

He is a close friend and colleague of mine

او دوست و همکار صمیمی من است

 


mutual friends

دوست مشترک

I hear through a mutual friend that my best boyfriend is expecting a baby and is extremely happy about it

از طریق یکی از دوستان مشترکم شنیدم که دوست صمیمی ام در باردار است و از این بابت بسیار خوشحال است


a casual acquaintance

آشنا دور / کسی که خیلی او را نمیشناسید

His career in cinema started in 1914, when a casual acquaintance offered him a part in a film

فعالیت او در سینما از سال 1914 آغاز شد، زمانی که یک آشنای  دور به او پیشنهاد بازی در یک فیلم را داد.


have a good relationship with someone

ارتباط خوبی داشتن با کسی

She has a good relationship with her fellow workers.

او رابطه خوبی با همکارانش دارد.

 


keep in contact/touch with sb

با کسی در ارتباط بودن

I hope that we will keep in touch with each other after the conference is over

امیدوارم پس از پایان کنفرانس با یکدیگر در ارتباط باشیم

 


fall madly in love with sb

بسار عاشق کسی شدن

They met and fell madly in love

وقتس با هم ملاقات کردن بسیار عاشق یکدیگرشدند


love at first sight

عشق در نگاه اول

For Sarah and Samuel, it was love at first sight, and they have now decided to get married.

برای سارا و ساموئل، این عشق در نگاه اول بود و اکنون تصمیم به ازدواج گرفته‌اند.


love is returned

دریافت کردن عشق/ بازتاب عشق

She expressed her love for him, and it was returned ten-fold

او به او ابراز محبت کرد و ده برابر آن را پس دادند

 


desperately in love

خیلی عاشق بودن

The fact was Jael and Yao had fallen desperately in love.
واقعیت این بود که جائل و یائو به شدت عاشق شده بودند.

make a commitment

متعهد شدن

When you make a commitment, you stand on it”.

وقتی تعهدی می‌دهید، روی آن تصمیم باید بیاستید


accept his proposal

قبول کردن خواستگاری

Jane accepted Jack’s proposal and now they are preparing for their marriage

جین پیشنهاد جک را می پذیرد و اکنون آنها در حال آماده شدن برای ازدواج خود هستند


love each other unconditionally

علاقه بی قید شرط داشتن

We saw a mother who gave her unconditional love to her daughter

مادری را دیدیم که عشق بی قید و شرط خود را به دخترش هدیه کرد

کاری از: پریان علی عسگری

آکامی زبان انگلیسی محمدرضا توسلی